دیار ما  - شاه عبدالله (مهروبان)،هندیجان ، خوزستان

دیار ما - شاه عبدالله (مهروبان)،هندیجان ، خوزستان

معرفی ابعاد فرهنگی ،تاریخی و اجتماعی دیار شاه عبدالله
دیار ما  - شاه عبدالله (مهروبان)،هندیجان ، خوزستان

دیار ما - شاه عبدالله (مهروبان)،هندیجان ، خوزستان

معرفی ابعاد فرهنگی ،تاریخی و اجتماعی دیار شاه عبدالله

گپل خمونی حرف «چ»

لغات ، اصطلاحات و ضرب المثل ها

 

چارک:از اوزان قدیم معادل یک چهارم من که در منطقه شاه عبدالله معادل 107کیلوگرم می باشد.

چاروا:چارپا،اسب و استرو ...

چارَی  کسی کردن:بر کسی غلبه کردن

چاری زار:زمینی که خاک  چاری دارد

چاری: نوعی مصالح ساختمانی مانند گچ و خاکستری رنگ که از پختن خاکی مخصوص درست می شود.

چازگَی:چاشتگاه

چاس:نهار

چاکلیت:شکلات

چال:حیوان پیشانی سفید

چال:گود

چالمه :نوعی بیماری.دل درد

چالو کردن:روشن کردن

چاله دون:آشپزخانه


ادامه مطلب ...

گپل خمونی حرف «حا»

لغات

 

حالو: دایی

حَیون: بز و گوسفند

حلوا پشوک: حلوای ارده

حَمیرک: مایه خمیر

حََمیر:خمیر

حَوْشا:حصاری که حیوانات در آن نگهداری می شوند.

حَوْلی :کره الاغی که موقع سواری آن شده باشد.

حلواتََرک:نوعی حلوا با آرد گندم و شکرو روغن درست می شوند.

حونه دار: صفت انسان مهمان گیرنده و کسی که زیاد مهمان برای او می آید.

حُف کردن: فوت کردن

حَف دادن:تقت دادن

حالی کردن:فهماندن

 

اصطلاحات  و ضرب المثل ها

 

حساب حسابه کُکا برادر :وقتی کسی موقع دریافت طلب خود تعارف کند به او می گویند

حالتو:کسی که بیماری صرع دارد.

حال حال گشتن:بیماری که حالش متغیر است.


گپل خمونی حرف «جیم»


لغات

جا:رختخواب

جاجیم: رواندازی بافته شده از پشم
جاروف کار: نظافتچی
جاروف: جارو
جاشو: ملوان،کارگر لنج
جالی: توری فلزی
جاندار:ژاندارم،درجه دار ژاندارمری سابق
جاهل: جوان
جُخون: خرمن گندم و جو
جخونزار: خرمنزار

جَر: دعوا،درگیری

جِر:پشت،مازه

جرمل:بین دو کتف

جرگ:باریک

جَرنیده:قوی،محکم

جَزر:بازگشت آب دریا،ضد مد.

جِستن:جستجو کردن

جعم و جور: مرتب

جُغله: نوجوان
جُفنه : ظرفی از جنس گج و چاری برای نگهداری نان
جِل تروکی : پالان ، روپوش تشریفاتی مخصوص الاغ
جِل: روپوش اسب ودیگر چارپایان
جَلاب:بردن گله از جایی به جایی برای فروش

جُم جال: جابجا

جملو: دو قلو

جنگیر:ابزاری برای جداکردن گندم و جو از کاه پس از خرمن کوبی.

جوراب:نوعی گیوه،کفش نخی دست باف

جُوله:جوجه تیغی

جُوم: جام ؛ نوعی لیوان بزرگ
جُومه:پیراهن
جَوِن: جوغن،هاونی بزرگ جهت کوبیدن گندم قبل از آسیاب
جوندار:حیوان اهلی
جونور: حیوان وحشی
جهاز: لنج
جهبه:جعبه
جَهلو: عصبی

جَهلَه:خمره ایی سفالی جهت نگهداری آب

جیر: زیپ

جیری:سفالی

جیکَ خشو:نوعی سبز خودرُو بهاری که خام خورده می شود.

جیکَ ملو:نوعی سبزی خودُرو بهاری که با آن نانی به نام بل بل ملو می پزند. 

جیلم: درو کردن

اصطلاحات و ضرب المثلها
جاجا کردن: آرام و قرار نداشتن
جانگرتن:دخالت بی جا کردن،خود را کنترل نکردن
جَبر کُردن : مجبورکردن

جَر اول بهض صحل آخره:جنگ اول بهتر از صلح آخراست.اول کار شرایط را اعلام کردن.

جر لوک هم درازه:

جعم و جور:مرتب کردن،صفت خانه کوچک

جِغ داشتن: زیاد غذا  خوردن.

جغ نیده:غذایی که زیاد روی اجاق بوده ولی نپخته

جِل کُل: مطلق پوشاک

جمبازه:بالا و پایین پریدن،تکان دادن خود

جناسییِ که مونند نداره: فرد بد جنسی است که مانند ندارد.

جن زشه:جن زده  به کسی گفته می شود پر جنب و جوش است و خیلی شیطونی می کند

جُو بُرون: زمان درو کردن جو

جو تر بریدیِ؟:مگه جو سبز درو کرده ای؟ به کسی که کاری نکرده ولی اظهار خستگی کند.
جورش ایخره ایگه چارش نیترم :به اندازه اش می خورد می گوید نمی توانم بلندش کنم
جُون جونی : خیلی صمیمی
جُون خت:به جانت قسم

جَهل کردن : عصبانی شدن



لغات محلی یا گپل خمونی حرف «ت»

لغات محلی یا گپل خمونی  حرف «ت»


تابوک:بلوک

تاپو : مخزنی استوانه ایی از جنس گچ جهت ذخیره گندم به ارتفاع دو متر
تاته : عمو

تاتیه کردن: تازه راه افتادن کودک

تاره:جوانه خرما

تاس:دیگی با در تنگ

تاس کباب: نوعی ظرف رویی درب دار

تاقک:نوعی ترقه

تاک پوک:نوعی علف هرز

تال: کهره خاکستری رنگ
تاوه: ابزار فلزی مانند دیش که روی آتش می گذارند و بر روی سطح برجسته آن انواع نان مانند نان تیری ،گتک یا مشتک و بل بل می پزند

تبدون: نوعی نان ضخیم تنوری که سطح آن را با ایجاد سوراخهای بوسیله هسته خرما و دیگر چیزها تزیین می کنند وقبل از پخت روی آن کنجد می زنند.

تپ تپکان: نوعی بازی شبیه قایم باشک

تپک زرد: نوعی نان شیرین با مقداری زرد چوبه که معمولا برای ایام عید پخته می شد.
تَپک : نوعی نان خشک تنوری

تپوک : احساس قرار گرفتن چیزی سنگین روی سینه در خواب

تخته:نوعی گهواره

ترازین:ترازو

تربَه : توبره،کیسه ایی بافته شده جهت جمل بار کم و دادن غذا به چارپایان

ترزنادن:سوزاندن بن مو

تِرنیده:پوست کنده،حبوبات لپه شده

تیزله:لگد

تسوقان:گنجشکی بسیار کوچک

تش باد: بادگرم
تش تاوه:آماده کردن تاوه برای پخت نان
تش تنیر:آماده کردن تنور برای پخت نان

تش : آتش

تشروک:نوعی سبزی کوهی ترش مزه

تکل: مخزنی استوانی از جنس گچ و چاری جهت ذخیره جو و گندم به ارتفاع یک متر

تکه:فضولات چارپایان

تل:تپه

تلکدون/تلنگون: محلی برای ریختن اشغال ها

تلنادن:نوعی شستن

تماته:گوجه فرنگی

تمبور:علامت گذاری با خاک برای تعیین محدوده زمین

تمبلی:سکویی برای نشستن

تمخا/تنخا:چارپایان

تندار:دارقالی یا هر چیز بافتنی

تنگاره:راه تنگ و باریک

تنگاسه:طنابی پهن جهت باربری بافته از موی بز

تَنگ:طنابی پهن جهت بستن جل چارپایان

تِنگ:پارچ آب و تنه درخت


تنیر: تنور

توره: روباه

توسون:تابستان

تولَه:نوعی سبزی خودرو بهاری

تویت: تعویذ،دعای نوشته شده جهت رفع بیماری یا ...

تویزه:نوعی صنایع دستی بافته شده از برگ درخت خرما

تویله کردن:چاریایان را با طنابی بلند در جایی بستن

تهی:تیهو 

تِهلسن:زخمی شدن بطور سطحی

تیره:باران تند

تیلک زدن: نشاء کاری

تیکه: لقمه
تیله : به تنهایی برای جوجه مرغ به کار می رود و برای دیگر حیوانات با ذکر نام آنها مانند تیله گلو ( بچه گربه)و از این قبیل است تیله سگ و...
تیه : چشم
تیه کال: چشم سیاه

اصطلاحات و ضرب المثل ها

تر مو هم طمبیره داره: این فقط حرف من نیست  همه این حرف را می گویند.وقتی کسی در باره شخصی سخنی بگوید و دیگری نسبت به آن اعتراض کند.

تَرکه دار ایشورش:کسی(مخصوصا بچه ای )که با صدای بلند و ممتد گریه میکند (گریه به همراه جیق)

تروک دادن:زمینه ی استفاده زیاد فراهم شدن

تهی اومهَ کُهی درکِ:این مثل برای شخص غریبه ایی است که خود را از آشنایان نزدیکتر می داند.

توره دسش و انگور نیرسه ایگه ترشه:کسی که توانایی کاری را ندارد ولی قبول نمی کند و بهانه می آورد.

تیش تی تیگر ره : وقتی کسی نزد شخصی نرفت و به او معترض شدند،در جواب می گوید.

تیَش سکِ:به آدم چشم هیز گویند.

تیَ بندکان ایکنه: چشم بندی می کند.
تیَ نهاتر درامی یا دندون:چشم زودتر پیدا شده یا دندان،این ضرب المثل به کسی گفته می شود که نسبت دورتری با کسی دارد ولی خود را نزدیکتر نشان می دهد.

لغات محلی یا گپل خمونی حرف«پ»

حرف  «پ»

پا بَنَه : ابزاری چوبی مورد استفاده هنگام درو و انتقال بافه های گندم به  خرمنزار (جخون زار)که زیر چوبهای اطراف بنه می گذاشتند.
پاپری : پرنده و مرغی که روی پایش پر دارد.
پاپلیچکی: نوعی شلوار پاچه تنگ مخصوص خانمها
پاپوش : جوراب
پاپی:چاپلوس
پاتلون: شلوار
پاتیل:قابله
پاریو:زراعت آبی
پاشون زدن:با بیل زمین را شخم زدن
پاکه:کوهپایه
پَتی :خالی
پخشه:پشه ،مگس
پرپروک : پروانه
پِِرت کُ:بینداز
پرتک:پشه کوره ، حشره ای نیش زننده

پرندوش : پریشب

پروند:طنابی که با آن بالای نخل می روند.

پس از بال : پشت سر کسی حرف زدن
پَس اُسومی: نوعی حلوا که از ترکیب شکر روغن و آرد گندم درست می شود
پسین:عصر
پشتیک : پیشانی
پشنگه : ترشح مایعاتی مانندآب،روغن داغ و ...آبی که از تکان دادن یک چیز تر به کسی یا جایی پاشیده شود.
پَل : گیسو
پلشت: کثیف
پلشتوک: پرستو
پِلک زدن:هم  زدن چشم
پلکه:پولک ماهی
پِله  خُرمَی : نوعی حلوا تهیه شده از خرما ، روغن ،آرد و زردچوبه
پِلِه : نردبان
پِلهَ : نوعی ماهی(زبون)
پَنَه : پنهان
پنیروکی : نوعی قارچ
پوز: بینی
پهریز: پرهیز:خودداری ازکاری یا خوردن چیزی.
پیسه: سیاه و سفید

اصطلاحات و ضرب المثل ها
پار دوس امسال آشنا:به کسی که رفت و آمدش کم شده باشه می گویند.
پس تو کیه کنده:برای اعلام بی گناهی و رفع اتهام از کسی
پا پس کشید:از حرفش یا ادعاش عقب نشینی کرد
پاساش که:چیزی را لگد مال کردن
پر دراورده:به کسی که خیلی اذیت کنه و ناآرام باشه می گویند

پی چراغ تاریکه:اطراف چراغ تاریک است،وقتی کاری فراموش شود یا به آن اعتنا نشود.

با تشکر از جناب آقای مهدی درویش منش موارد زیر اضافه می گردد:

پرو:وصله

پله شیر :نوعی غذای محلی

پینکی :چرت زدن

پینجه:انگشت

پار:پارسال

پریار:پریارسال

پرندوش :پریشب

پسه:زدن پشت به همدیگر مخصوصا در عروسی

په:پی

پغو:ابزاری برای بستن پای مجرمان و افرادی که احتمال فرار آنهاهست.

پور:نوعی پرنده که همرنگ خاک بوده و خود را با زمین اسستتار می کند.

پورسن:مخفی شدن

پور گرفتن: کنایه از ادم زرنگی بودن

پندش در اومد:برای کسی بکار میرود که بشدت زمین میخورد یا به انسان یا حیوانی زیاد فشار جسمی و فیزیکی بیاید

پسون:پستان

پیر:امامزاده

پلورده :هذیان

پیشکنارون :زیر شکم

پرزوات :مقدار خیلی کم از هر چیزی

پهه ایدی دس گلو :پی را دست گربه می دهی.برای کسی به کار می رود که چیزی را به او می سپارند که صلاحیت نگهداری از آن  را ندارد

پل کمش رته:برای کسی بکار میرود که به جای زیاد رفت اماد می کند .

پس مات بیدیه :برای کسی بکار مرود که گفتارا یا رفتارا ادعای خستگی می کند یا شبیه ادمهای خسته رفتار می کند .

پر کم:سیرابی

لغات محلی حرف «ب»

این لغت نامه بر اساس حروف الفبا تکمیل و منتشر خواهد شد لذا از همه دوستان تقاضا می شود به منظور رعایت نظم وثبت دقیق مباحث ، در ارسال مطلب و اظهار نظر در مورد هر یادداشت به حرف مورد نظر توجه داشته باشید.مقابل برخی از کلمات علامت سئوال ثبت شده که معنای آن ضرورت تحقیق بیشتری دارد.
قبل از شروع بیان این نکته نیز ضروری است که  بعضی از کلمات ارائه شده قدیمی و متروک می باشند و در حال حاضر رایج نیستند و در گفتار روزه مره نیز از آنها استفاده نشود.اما به لحاظ حفظ میراث گذشتگان و ضرورت ثبت در لغت نامه آورده شده اند. زیرا ممکن است نسل امروز با متن یا شعری از گذشتگان برخورد نماید که این کلمات در آنها استفاده شده باشد.همانگونه که بسیاری از کلمات لغت نامه دهخدا و دیگر فرهنگ ها  هم اکنون مهجور و متروک می باشند.




حرف «ب»

با : مخفف بابا حرف پیشوندی که قبل از اسم پیرمردان  بکار می رفت و نشانه احترام به آنان بود.مانند با رضا.
بابیزن: نوعی وسیله دستی برای ایجاد باد که از برگ نخل بافته می شود.

بات :همراه تو
باختن : رقصیدن
بادنگون،بنگون: بادمجان
باری : مرغی که تازه بالغ شده و تخم می گذارد.
بالنگ: خیار سبز
بایم : بادام
بُت: گلو

بَدرک :نوعی ابزارچوبی یا فلزی که برای آب کشیدن از چاه یا بردن باری از سطح زمین به پشت بام از آن اسفاده می شد.

بُر: جدا
بُرا :خرمن کوبی که به چارپایان بسته می شد.وبا دور زدن روی خرمن آن را خرد می کرد.
برداله :ابزاری چوبی برای حمل بار که دارای دو کفه بود و بر پشت  قاطر والاغ گذاشته می شد .
بُرگ:ابرو
بَرندیل: بره 5-4ماهه.
بز بل : بز گوش دراز.
بز چال : بز سفید پیشانی.
بز طال : بز خاکستری رنگ .
بز عدانی: بز حنایی رنگ
بز کمری : بز سیاه رنگ که کمرش سفید است.
بز هل : بز بدون شاخ.
بزشکری: بز سفید رنگ
بَسکوت :بسکویت.

بَل بَل:نوعی نان که روی تاوه پخت می شود و انواع ساده و ترکیب شده با سبزیجات زمستانی چون مِلو ،جیکه ،پیاز و...دارد.

بلیسو: آب نبات چوبی.
بندیر : منتظر.

بندیله: نوعی صنایع دستی تزئینی که از چوب ، نخ و اسفند سبز در اشکال مختلف ساخته می شود.
بَنه : ابزاری بافته شده از طناب که برای حمل گندم و جو درو شده از مزرعه به خرمنزار(جخون زار) استفاده می شد.

بنه کش:شخصی که مواظب  و مراقب حمل بنه در طول مسیر بود.
بُو : باش

بَو:پدر

بَهر : تقسیم
بهسکی : زمین هموار
بَهض: بهتر
بهلشت : بالش .متکا.
بی : مخفف کلمه  بی بی
بَیْ : همراه
بی چه : با چه وسیله ای
بی کی: همراه چه کسی
بید: بود
بیدن : بودند.
بُیی : حرف تعجب


 ضرب المثل با حرف «ب»
بانده زنا نکش چپ کریه : پرنده شکاری از نوکش مشخص است .(افراد زرنگ و باهوش رفتارشان متمایز است.)
بانده اصیل که من دوم افتا پر و بال نیزنه.پرنده نژاده وقتی در دام افتاد بیخود پر و بال نمی زند. (انسان عاقل  در برابر دشواریها تحمل می کند و ناشکیبا نیست)

لغات محلی یا گپل خُمونی حرف الف

به نام خداوند جان  آفرین     حکیم سخن در زبان آفرین 

سلام علیکم گفترل      همسندلم کشکوترل 

سلامتین الحمدلا     زر سایی آغام شابدلا

لغات نامه و اصطلاحات محلی
لغات و اصطلاحات خاص هر قوم موجب تفاوت و شناسایی آنان از دیگر اقوام  می باشد . از این روی یکی از نشانه های بارز هر اقلیم ، زبان و گویشی است که مردم آن دیار با آن سخن می گویند و با آن گویش و لهجه از مردم دیگر مناطق بازشناخته می شوند . بنابراین ما در کنار استفاده از زبان معیار (فارسی رایج )وظیفه داریم برای حفظ و رواج  لغات و اصطلاحات محلی خود که نشانه هویت و اصالت ماست تلاش کنیم ؛ تا به مرور زمان از حافظه ها محو نشوند.و نسلهای بعدی ما نیز زبان و گویش اصیل اجداد خود را بفهمند و بتوانند با آن گویش سخن گویند.این مهم با چند روش ممکن است که مهمترین آنها عبارتند از:
1- آموزش گویش محلی به فرزندان در خانواده ها
2- گفتن متل ها و قصه های قدیم توسط بزرگسالان  برای کودکان
3- نوشتن متل ها ی قدیمی به زبان محلی
4- نشر اشعار محلی سرایان قدیم مانند مرحوم کربلایی محمد کربلایی عباس ( بوزمون ) و مرحوم عباس حاج فرج (بوجواد)ودیگران...
5- سرودن و نشراشعار محلی توسط افراد صاحب ذوق
6- تهیه فرهنگ لغات و اصطلاحات محلی وضرب المثلهای رایج در منطقه
بدین منظور در یادداشت هایی با عنوان «لغات و اصطلاحات محلی » در خدمت شما عزیزان هستیم امید است با ارسال نظرات خود مطالب آن را تکمیل بیافزایید.
قابل توجه نویسندگان محترم و بازدیدکنندگان گرامی:
 این لغت نامه بر اساس حروف الفبا تکمیل و منتشر خواهد شد لذا از همه دوستان تقاضا می شود به منظور رعایت نظم وثبت دقیق مباحث ، در ارسال مطلب و اظهار نظر در مورد هر یادداشت به حرف مورد نظر توجه داشته باشید.مقابل برخی از کلمات علامت سئوال ثبت شده که معنای آن ضرورت تحقیق بیشتری دارد.
قبل از شروع بیان این نکته نیز ضروری است که  بعضی از کلمات ارائه شده قدیمی و متروک می باشند و در حال حاضر رایج نیستند و در گفتار روزه مره نیز از آنها استفاده نشود.اما به لحاظ حفظ میراث گذشتگان و ضرورت ثبت در لغت نامه آورده شده اند. زیرا ممکن است نسل امروز با متن یا شعری از گذشتگان برخورد نماید که این کلمات در آنها استفاده شده باشد.همانگونه که بسیاری از کلمات لغت نامه دهخدا و دیگر فرهنگ ها مهجور و متروک می باشند.  


حرف الف 


آبید: شد
آخر:آخور
آسر : آستر
آسک: آسیاب دستی
آش: برنج
آشپلا: آبکش
آشرمه : بندی که پاردم (پالدیم) الاغ رااز بالا به جل آن متصل می کرد.
آلو : سیب زمینی
احوال خوبی زدن:با کسی سلام علیک و احوال پرسی کردن
اخوار:اخبار
آُومه:آمد
اَرَبانه:(ارابه)، وسیله ای دوچرخ که برای حمل بار به چارپایان بسته می شود.
اُسوم:کفگیر

اشتم بق بقو : نوعی بازی مح

اشمه : رنگ یشمی

آفتمش: یافتمش

اَفتو:آفتاب
اُفتین:آستین
اَو:آب
اَوبُردَو: نوعی بازی محلی.چند نفر باهم در غلتیدن مسابقه می گذاشتندوهرکس زودتر به خط پایان می رسید یا هر کس بیشتر می غلتید برنده می شد.
اَوتماته : خورشی که ماده اصلی آن گوجه فرنگی است. واز همین قبیل است: او آلو،اوپیازی،اوگوشت و...
اَورشُمَک:آویشن
اَوسار: افسار
اَوسن: آبستن
اوسو:آن موقع
اَوکشی: خورجین بزرگ برای حمل بار
اَوگرم: خورش
ایری: می روی
اَینه: آینه
ضرب المثل و اصطلاحات

آبنما:پلهای کوچک بر روی جاده 

آربیز عیبه قیلون ایکنه:

آرده بخته آربیزه ور کشیده:

آل برده:جن زده

افتوه نیبو زر سله بنی :چیزی که مانند آفتاب آشکار است را نمی توان پنهان کرد.

اَه روزه گری رمضون بسیاره:

اَو تولَه نخرده: برای کسی که زیاد می افتدگفته می شود.

اَوْ علف نکرده: برای شخصی که لاغر است استفاده می شود.

اَو کُمَکی یابی: به کسی که زیاد آب بخوردگفته می شود.

اَو من آسمون ای بنده: کسی که قدرت و توانایی زیادی دارد.

اَوشه نی که شنوشه نی: