ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
بخش دوم
...زید در دل آتش گرفته اش این گونه واگویه می کند:
«حسین جان! در مرگ کنیزکی آوازه خوان، این همه جمعیت و امکانات حکومت و مردم همراه می شوند تا هرچه با شکوه تر او را تشییع کنند؛ اما تو در دشت کربلا، تنها و تشنه، به جرم دفاع از دین و قرآن به خاک و خون کشیده می شوی، بدون غسل و کفن دفنت می کنند. بعد هم برای خاموش کردن راه و رسم و آثارت، قبرت را ویران کرده، بر آن آب می بندند. بدین سان تلاش می کنند تا محلّ شهادت تو را مزرعه و تفریح گاه بسازند. زائرانت را به کام مرگ می کشانند، به کسی اجازه سوگواری نمی دهند. ریختن اشک و سوز دل هم برایت ممنوع و غیر قانونی اعلام می شود!»
بخش اول
مأمور دستی به چشمان مرطوبش می کشد و خطاب به «زید» می گوید: دوست خوبم! راستی که مرا از خواب غفلت بیدارکردی و به راه راست هدایتم نمودی. اینک خودم را به دربار خلیفه می رسانم و حقایقی را که دریافته ام به او